در را که باز میکنیم همه آنها از کوچک تا بزرگ نشستهاند. آنجا که کودکی و
جوانی و پیری معنا ندارد و همه یک دل و یک صدا هستند.
یک جرقه، یک تصمیم
عمو دانا روی سن میآید و میگوید: «به نام خداوند رنگین کمان، خداوند مهربان». بعد
با حرارت شروع میکند به خواندن: «ای گل وگلدون، سلام. غنچه خندون، سلام. نمک،
نمکدون، سلام نعنا و ریحون، سلام. قند تو قندون، سلام. بچه شیطون، سلام. بچهی تو
خونه، سلام. یکی یه دونه، سلام. امید خونه، سلام. آفتاب و مهتاب، سلام. ماهی و
دریا، سلام». این، شروع برنامهای است که در سالن موسسسه خیریه توانبخشی
همدم(فتحالمبین) ویژه دختران برگزار میشود.
این برنامه با همکاری هنرمندان مجتمع امام خمینی(ره) وابسته به موسسه آفرینشهای
هنری آستان قدس رضوی و به مناسبت تولد حضرت رقیه(س) است و ما شاهد اجرای نمایش،
بازی و مسابقه توسط مجری برنامه آقای ابراهیم حسنتبار و گروه نمایش مجتمع امام
خمینی(ره) هستیم.
مرتضی عطاریان، مسئول مجتمع امام خمینی(ره) میگوید: «دوستی آمد و گفت من دوست دارم
برای بچههای همدم برنامهای داشته باشم و از شما میخواهم که در این برنامه همکاری
کنید. همین جرقه باعث شد تصمیم بگیریم برای اولین بار اجرای برنامهای آموزشی و
تفریحی را برای موسسه همدم داشته باشیم». وقت مسابقه رسیده و بچهها با شور و
هیجانی خاصی روی سن آمدهاند.
عمو دانا از آنها میخواهد شمارش اعداد را به ترتیب بگویند تا مسابقه بهانهای شود
برای گرفتن جوایزی از طرف مدیریت مجتمع امام خمینی(ره). ایمان، شخصیت عروسکی نمایش
روی سن میآید و بدون سلام، شروع به صحبت میکند. عمو دانا به ایمان یاد میدهد
وقتی جایی وارد میشود باید سلام کند. بعد از آن، خاله سارا پیرزنی دوستداشتنی و
مهربان وارد نمایش میشود و با لهجه شیرینش لبخند روی لب بچهها مینشاند. حالا
نوبت قدرت است که از بین تماشاچیها روی سن بیاید و با کارهای خندهدار و حرفهای
سادهاش، با بچهها همراه شود.
همدم را دوست داشتم
با عینک سیاهش نگاه میکند و با لبخند جا گرفته روی صورتش اعلام میکند این نمایش
را برای رضای خدا اجرا کرده است. اینها را زهرا ناوشکی(در نقش خاله سارا) بازیگر
تئاتر و نمایش کودک میگوید و ادامه میدهد: «کار برای بچههای همدم را دوست داشتم
و این اولین تجربهام برای این بچهها بود». وی که بیش از 14 سال است تئاتر کودک
انجام میدهد عقیده دارد جنس بچههای همدم از مهربانی و راستگویی است. ناوشکی با
اشاره به موضوع نمایش توضیح میدهد: «نمایشی که اجرا کردیم با موضوع دروغ، بخشیدن و
اعتراف به اشتباهی است که انجام دادهایم و آقای مهدی سیمریز آن را کارگردانی کرده
است». حسن قادری بازیگر توانمندی است که از سال 1366 تئاتر کار میکند.
او که در نقش قدرت با همان سادگی و طنزپردازی، لبخند روی لبان بچهها مینشاند
میگوید: «اجرای صحنهای برای بچههای خاصی مثل دختران همدم خیلی سخت است. ولی خدا
را شکر بچهها با واکنشهایی که نشان میدادند ارتباط خوبی با نمایش برقرار کردند».
صدای دست و جیغ و هورای بچهها هنوز بلند است.
سراغ محترم رضایی با 18 سابقه کار عروسکی میرویم که در این نمایش عروسکگردان نقش
ایمان است. او میگوید: «بچههای کمتوان ذهنی میتوانند ارتباط خوبی در حوزه تئاتر
عروسکی برقرار کنند. چون گستره تخیل و قدرت همزادپنداری بیشتری دارند». وقت
خداحافظی عمو دانا با بچهها رسیده است. نرگس یکی از دختران همدم است که دستش را به
نشان خداحافظی تکان میدهد.
سراغش میروم و میگوید: «نمایش خیلی قشنگ بود». حدیثه با هیجان میگوید: «من
چیزهای زیادی یاد گرفتم». مهتاب دختر باهوش زرنگی که چهار سال است تئاتر کار میکند
و مقامهای زیادی در جشنوارهها آورده است عقیده دارد: «نمایشی حرفهای بود. من هم
دوست دارم یک روز همینطوری بازی کنم». زهرا هم به هیچ سئوالی جوابی نمیدهد و فقط
میخندد. محمد رحیمی کارشناس روابط عمومی موسسه همدم میگوید: «جُنگهای زیادی برای
بچههای موسسه توسط خیرین اجرا میشود. ولی این برنامه چون با مسابقه و استفاده از
توانمندی بچهها همراه بود و اجرای نمایش طنز با پیامهای اخلاقی و دینی داشت، به
نظرم کاری متفاوت بود».
زندگی را با عشق میبافند
گاهی درهایی به رویت باز میشود که دوست نداری هیچوقت بسته شود. مثل همین با
همدمیها بودن. بعد از پایان جشن با اعضای گروه نمایش و مدیریت مجتمع امام
خمینی(ره) بازدیدی از موسسه همدم داریم. روی دری نوشته شده است: «به کارگاه
گلیمبافی خوش آمدید». وارد که میشویم همه پای دارها نشستهاند و نقشی از خیال را
در تار و پود گلیمها به تصویر میکشند. وقتی از یکیشان سوال میکنم چقدر بافت
گلیمش طول کشیده است، به آرامی میگوید: «شش ماه». و سکوت میکند.
وارد اتاقی دیگری میشویم. در را که باز میکنیم، آبشار سلامهایشان سمتمان سرازیر
میشود. یکیشان دستش را دراز میکند و دستم را گرم میکند. زندگی را با همان دستان
کوچکش با سوزنی که در دستش است در تار و پود کیسههای گونی میکند و نخها را از آن
بیرون میآورد تا فرشینه زیبایی ببافد. به اتاق موسیقی و تئاترشان سر میزنیم.
گروهشان آماده است برای خواندن سرود ای ایران. تکتم با چشمانی بسته و لرزهای که
همیشه روی بدنش است، شروع به خواندن میکند و با انگشتانش سر ضربها را میگیرد و
بقیه گروه با او همراه میشوند. ساز زندگیاش انقدر کوک است که حتی سرودش هم ناکوک
نمیشود و همین است که صدایش به عنوان یکی از کوکترین صداها شناخته شده است. ندا
با چشمانی بسته دکلمهای را میخواند و من همین جملهاش را میشنوم که میگوید:
«گاهی فکر میکنم زندگی را گم کردهام. ولی از خدا متشکرم که دوستان خوبی به من
داده است».
گزارشگر: ریحانه بناءزاده |