خیابانی به سمت نور

  خیابانی به سمت نور

اولین روز دهه کرامت است و میلاد حضرت فاطمه معصومه(س). شور و شعف این اعیاد را می‌توان در آذین‌بندی خیابان‌ها، مغازه‌ها و حتی در چشم عابران تماشا کرد.


شمارش این روزهایی که از تولد خواهر به میلاد برادر می‌رسد چقدر خوب است، طوری که ناخودآگاه دلت زیارت می‌خواهد. اما باید به دیدار رنگ و نقش و نقاشی بروی. آفتاب ملایم عصرگاهی نیمه مرداد بر خیابان کوهسنگی می‌تابد و وجودت را گرما می‌بخشد. قدم تند می‌کنی. در کوهسنگی 17 می‌پیچی و سمت نگارخانه رضوان می‌روی.
عقربه‌های ساعت تازه روی 5 عصر مماس شده‌اند که وارد حیاط می‌شوی و پله‌های پیش رویت را طی می‌کنی و قدم به داخل می‌گذاری. در نگارخانه‌ای که وابسته به موسسه آفرینش‌های هنری آستان قدس رضوی است و در ایام دهه کرامت با یاری اهالی هنر برنامه‌های متنوع رضوی برای هنردوستان و علاقه‌مندان تدارک دیده است.
نگاه که به اطراف سالن بیندازی چند نفر را می‌بینی که در تکاپوی آخرین آماده‌سازی‌های نمایشگاه هستند. یادت می‌آید سر همین خیابان چقدر دلت هوای زیارت داشت و حالا تابلوهای نمایشگاه "منتهی به حرم" آماده‌اند تا تو را از همین فاصله سوی حرم بخوانند. خوانش رنگ و نقش‌ها را بر بوم از همان دیوار سمت راست آغاز کرده و تمام خیابان‌های این 23 تابلوی نقاشی را که به حرم منتهی می‌شود سفر می‌کنی. در برابر هر تابلو می‌ایستی و از هرکدام روایتی بر جانت می‌نشیند و بر زبان قلمت جاری می‌شود.

درخلوتی از بی‌کرانه‌ها
از سمت چپ پیاده‌رو که بیایی همان نزدیکی‌های حرم میان تردد اتومبیل‌ها و بوق‌های کشدارشان "آبی بیکرانی" که طلایی گنبد را در آغوش گرفته چشمانت را خیره می‌کند." از جنس رنگ" با حدیث «کلمه لا اله الا الله حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی» قاب شده و آن قاب مستطیل شکل عمودی بزرگی که دیوار سمت راست ورودی نگارخانه را پوشانده از میان خیابان، تو را می‌خواند. جایی نزدیکی‌های بست بالا. با تابلوی در این "خلوت امن" میانه شب ایستاده‌ای.
میان خیابانی که به حرم منتهی می‌شود. روبروی مطلای گنبد. خیسی خیابان، نور چراغ‌های نئون مغازه‌ها و رنگ زرد و سفید و سرخ چراغ‌های ماشین‌های عبوری، حتی اتوبوسی که از دور می‌آید نگاهت را سمت حرم می‌کشد و دو گلدسته طلایی اطراف گنبد طلا. "همراه با نور" ماشین‌ها جلو می‌روی.
از کنار خیابان، حرم باز با همان عظمت و زیبایی در برابر توست. درنگ جایز نیست. باید بروی. هرم آفتاب ظهر تابستان بر خیابان پهن شده و تمام کوچه‌های شهر تو را به مسیری از نور هدایت می‌کنند. همان" کوچه پس کوچه‌های حضور تو"، همان خیابان‌های منتهی به حرم." گنبد طلا" از نمای بالا دیده می‌شود. از آن زاویه که تمام حرم میان سایه روشن غروب آسمان پیداست. ساختمان‌های کوتاه و بلند، پله‌ها، دوربرگردان‌های بست... اما میان این همه آجر و گرانیت و مرمر و سیمان، طلایی گنبد به زیبایی جلوه‌گری می‌کند. مسیرت را عوض می‌کنی و سمت دیگر نگارخانه می‌روی تا به سیر و سفرت در خیابان نقاشی‌ها ادامه دهی.

آخر این خیابان طلایی

"در خیابانی که به تو می‌رسد" کنار نرده‌های وسط خیابان همراه زائرانی که رنگ‌رنگ لباس‌ها و چهره‌هایشان نشان از نژادهای مختلف دارد و همگی با ارادتی بی‌پایان در این مسیر قرار گرفته‌اند جلو می‌روی. در یک "پاییز طلایی" قدم می‌زنی روی برگ‌های ارغوانی در خیابانی که به طلایی‌ترین گنبد منتهی می‌شود. در "تو و مهتاب" آسمان با ماه کاملش می‌آید و تو با دلی که در دست داری تا تقدیم امامت کنی. بارانی که از عصر باریده، خیابان را خیس کرده و تو میان این نمناکی شب؛ نمناکی دیدگانت را به گنبد طلا می‌دوزی که زیر نور ماه و خیسی باران عصر، چون آفتاب می‌درخشد.
در"باز هم تو" باز هم از میان شب، خیابان و شلوغی شهر رد می‌شوی تا به آرامش حرم برسی. در" به دیدارت می‌آیم". قدم برمی‌داری با مردی که ویلچر مادرش را هل می‌دهد طرف حرم تا میان این شب تاریک، روشنی حرم دل‌هایشان را روشن کند.
"مهر هشتم" را از میان ساختمان‌های عمودی می‌بینی که نورانی‌ترین انتهای خیابان حرم را ساخته است. می‌دانی خیابانی که به او نرسد خیابان نیست. چیزی کم دارد. می‌شود یک خیابان معمولی مثل تمام خیابان‌های شهر. اما وقتی او باشد و خیابانی که به حرمش منتهی شود، آنوقت است که آن خیابانی می‌شود به سمت نور. به سوی بهشت.

سایه‌هایی به سمت آفتاب
کم‌کم سالن از بازدید‌کننده‌هایی که به دیدن نمایشگاه "منتهی به حرم" آمده‌اند پر می‌شود. تماشاچیان، در گروه‌های دو یا چند نفره پای هر تابلو می‌ایستند و عاشقانه زل می‌زنند به مسیر حرم. مسیری که شاید سال‌ها پیموده و تا به حال از این منظر آن را ندیده‌اند. نورپردازی‌های سقف و چراغ‌های "ال‌ای‌دی" روی تابلوها همراه موسیقی دلنشینی که از بلندگوها به آرامی پخش می‌شود فضای زیبایی به نمایشگاه داده است. در هر طرف، زن یا مردی میان خطوط و رنگ هر تابلو گرفتار شده و بغض زیارت و عشق و ارادت از چشم‌هایش تراوش می‌کند. چند نفر پس از یک دور کامل بازدید، از ابتدا شروع به نگریستن کرده‌اند.
شاید دارند میان این تابلوها و این مسیر، سایه‌ای از خود جستجو می‌کنند. شاید هم به لحظات تشرف می‌اندیشند که چطور تا به حال به این دقت این مناظر را ندیده‌اند! دختر جوانی تابلوهایی که در خیابان منتهی به حرم در شب نشان داده شده را می‌پسندد و سعی دارد متقاعد کند دوستش را که طرفدار تابلوهایی شده که میان آفتاب و نورند. مردی به همراهانش توضیح می‌دهد حرم از نمای بالا باشکوه‌تر دیده می‌شود و پسری در افسونی عجیب، خیره مانده به تابلویی که خیابان‌های اطراف حرم را زیر باران نشان می‌دهد و تو همچنان پا به پای بقیه به دیدن تابلوها ادامه می‌دهی.

شوق حضور
در"شب عشق" تردد زائران را در بست بالا و شلوغی زیرگذر حرم را از ماشین‌های کوچک و بزرگ می‌بینی و قدم تند می‌کنی برای زودتر رسیدن. "شوق دیدار" داری میان ازدحام خیابان و قطار ماشین‌هایی که در مسیر حرم حرکت می‌کنند. دلت می‌لرزد و می‌خواهد زودتر این ترافیک تمام شود و این مرکب آهنی تو را به بهشت حرم برساند. تا در "باران حضورت" باران ببارد همراه با باران اشک‌ زائران و میان این همه خیسی تنها چیزی که مانند آفتاب در انتهای خیابان بدرخشد گنبد امام(ع) باشد که به تو لبخند می‌زند.
در"منتهی به حرم" چراغ سبز می‌شود. کنار چراغ راهنمایی تابلوی«حرم مطهر» را می‌بینی که نشان می‌دهد باید سمت چپ بپیچی. تا آفتاب راهی نمانده است." آنجا که تو هستی" دقیقا همانجایی که محل رفت و آمد فرشتگان عرشی و آدمیان زمینی است. همانجا که پرچم سبز گنبد میان سپیدی آسمان با رقص نسیم تکان می‌خورد. "بست پایین" است و پائیز و حرم. تاش‌های قلم‌مو بر برگ‌های نارنجی و زرد درختان اوج گرفته‌اند میان پائیز و گنبد در انتهای این مسیر زیر داغی رنگ‌های گرم می‌درخشد.

باران نور
در "پس از باران" همه‌چیز شفاف می‌شود. خیابان و مردم و حرم و تو رنگ می‌گیری. روشن می‌شوی و با دلی پرنور به منتهای حرم می‌روی که سمت گنبد طلاست." در امتداد نگاهم" محو می‌شود همه‌چیز جز آن طلایی انتهای خیابان. همراه "با تو" جان می‌گیرد دل‌ها در میان غروب روز. قطرات آب فواره‌های حوض میدان نزدیک حرم به بالا پرتاب می‌شوند و دست روشن آفتاب را می‌گیرند. پایین می‌ریزند و تن به آب می‌زنند. "رقص نور" آب و آفتاب در برابر خورشید هشتم(ع) تماشایی است."صدایم کن" از میان تمام همهمه‌ای که در اطراف است، تو صدایم کن تا بیایم و خود را درآغوش مهربانی حرمت بیافکنم.

آرزوی برکت
سارا رضایی‌مقدم نقاش این مجموعه که اولین نمایشگاه نقاشی خود را با عنوان "منتهی به حرم" در نگارخانه رضوان برپا کرده است درباره نقاشی‌هایش می‌گوید: «همیشه حس خاصی به خیابان امام رضا(ع) داشتم و از آنجا گنبد را بسیار زیبا می‌دیدم. همین علاقه باعث شد این سوژه به ذهنم برسد. من چندین ماه از زوایای مختلف از این خیابان و دیگر خیابان‌های منتهی به حرم عکاسی و شاید از بین صدها تصویر این تصاویر را برای نقاشی انتخاب کردم.»
این هنرمند جوان در مورد سبک آثارش می‌گوید: «بیشتر سعی کردم با دلم کار کنم و این کارها را کاملا حسی انجام ‌دادم.» این هنرمند نقاش عقیده دارد حس معنوی خاصش نسبت به حضرت رضا(ع) خیلی فراتر از این نقاشی‌ها است. اما از وقتی نقاشی‌ها را کشیده ارتباطش را با امام(ع) نزدیک‌تر حس می‌کند. وقتی از آرزویش سوال می‌شود، با نگاهی مشتاق جواب می‌دهد: «حالا که اولین نمایشگاهم در نگارخانه رضوان وابسته به آستان قدس رضوی و در ایام پربرکت دهه کرامت برگزار شده، آرزو دارم برکت این ایام شامل حال نقاشی‌های من هم بشود و ببیننده‌ها از آثارم استقبال کنند.»

به سوی روشنی
کنار هر تابلو چند نفر ایستاده‌اند و رو به لنز دوربین لبخند می‌زنند. گاهی هم جوان‌ترها با تابلوهای نقاشی، عکس سلفی می‌گیرند. با شور و اشتیاق، میان تصاویر دنبال نشانی‌هایی آشنا می‌گردند و هر جایی را که پیدا می‌کنند روی تابلو به هم نشان می‌دهند. یکی می‌گوید: «فلکه آب». دیگری می‌گوید: «این هم بست پایین». و آن یکی: «باب الجواد(ع) هم اینجاست». از پیدا کردن این نشانی‌ها ذوق می‌کنند و لبخند بر لب‌هایشان می‌نشیند. اگر چه فرقی هم ندارد روز باشد یا شب. خیابان شیرازی باشد یا نواب. زمستان باشد یا یک ظهر دل‌انگیز تابستان. وقتی انتهای مسیر نورانی باشد تو هیچگاه گم نمی‌شوی.
 
 گزارشگر :راحله ندافی مقدم
تاريخ: ۱۳۹۵/۵/۱۶