دفتر عشق

 دفتر عشق

دفتر عشق
شد زمین کربلا دریای خون
کربلا شد وادی عشق و جنون
روز پیکار سرافرازان عشق
کربلا شد مهد جانبازان عشق
دیدگان فتنه ناگه باز شد
تیر باران بلا آغاز شد
شد بلند از خیمه های شاه دین
العطش از نای طفلان حزین
کودکی گفت از عطش افسرده ایم
چون گُل فصل خزان پژمرده ایم
ای سپهسالار و مرد آبرو
جرعة آبی محیا کن عمو
آتش غم در دل و جانش فتاد
مرد غیرت روی در میدان نهاد
شد به سوی علقمه با صد خروش
آن که بود از جام غیرت جرعه نوش
آنکه سقا باشد اندر کربلا
وحشتی کی دارد از تیر بلا
سوی میدان و ره جانان گرفت
دفتر عشقش سَر و سامان گرفت
تا به شد در علقمه آن نامور
عهد و پیمانی که بودش در نظر
خواست نوشد آب فرزند علی
جوشش مردانگی شد منجلی
تشنه بود اما ننوشید آب را
یاد کرد آن کودک بی تاب را
مَشک را پُر کرد از آب فرات
تا دهد آن تشنه کامان را نجات
شد برون لب تشنه از شطّ فرات
عالم از مردی او گردید مات
ره بر او بستند و با تیغ جفا
دست عباس دلاور شد جدا
واندر آن پیکارآن جنگ و ستیز
مَشک شد از این مصیبت اشک ریز
غرق حسرت شد علمدار رشید
ریخت آب و شد امیدش نا امید
جسم پاکش پاره پاره از جفا
بر زمین افتاد و گفت ادرک اخا
عالمی محزون شد از این ماجرا
شد پریشان قلب پاک مرتضی
نیک فرجاما سخن کوتاه کن
اشک چشمی نذر این درگاه کن
تاريخ: ۱۳۹۳/۸/۱۸