محمدمهدی سیار

 محمدمهدی سیار

 
 
اين آفتاب مشرقي بي کسوف را
اي ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
«لاتقربواالصوة» مخوان و به هم مزن
اين مستي به هم زده نظم صفوف را
نقاره ها به رقص کشند اهل زهد را
شاعر کند خيال تو هر فيلسوف را
می ترسم از صفای حرم با خبر شود
حاجی و نیمه کاره گذارد وقوف را
این واژه ها کم اند برای سرودنت
باید خودم دوباره بچینم حروف را
روح القدس! بیا نفسی شاعری کنیم
خورشید چشم های امام رئوف را

 
تاريخ: ۱۳۹۳/۶/۲۷