من جز شما گلايه به صحن کجا برم راز غريب را به کدام آشنا برم اي جان و دل به گنبد و گلدسته ات مقيم دل را کجا گذارم و جان را کجا برم از تاب جعد و نافه آهو صبا چه برد؟ من آمدم که بويي از آن ماجرا برم چشم امید دارم ازین جسم ناتوان جان را به آستانهی دارالشّفا برم دل را به بحر تو بسپارم حبابوار مس را به آتش تو بسوزم، طلا برم حاجت نگیرم از تو به جایی نمیروم ای گنج درد! آمدم از تو دوا برم ای دل مقیم صحن رضا باش و صبر کن نگذار از تو شکوه به پیش خدا برم
|