پنجشنبه

 پنجشنبه
 
پنجشنبه
زیر آوار دفن شد خورشید در سقوط نهان پنجره ا ی
آسمان وزمین به سوگ نشست در غم ناگهان پنجره ای
سنگ در دست کودکی رند است ایستاده میان یک کوچه
می روم سنگ را بگیرم از او تا نیفتد به جان پنجره ای
من بدون تو سخت بیمارم پنجره بی تو غصه ها  دارد
تو تمام وجود من هستی تو تمام توان پنجره ای
پنجره ماتِ چهره ی تو شده دهنش بازمانده از تو و تو
مثل ماهِ شبِ چهاردهم، در میان دهان پنجره ا ی
ماه رفته... ولی هنوز انگار ته صدایی به گوش می آید
ته صدایی شبیه یک خواهش: « امشب اینجا بمان» پنجره ای
 
 ***
 
یک روز ز پشت ابر در می آیی
با سیصد و سیزده نفر می آیی
دنیای عجیبی است بیا ای مولا
تو از پس این زمانه بر می آیی....
تاريخ: ۱۳۹۳/۵/۱۸