بعثت محمد (ص)

 بعثت محمد (ص)
 
 
بعثت محمد (ص)
در آن هنگامه ي كفر و تباهي
كه حاكم بود بر عالم سياهي
در آن دوران دلگير جهالت
كه هر فرزانه مي مُرد از خجالت
در آن عصر سياه بي خدايي
زمان كينه و از دين جدايي
در آن شام سياه جهل مطلق
در آن ايام شوم دوري از حق
در آن توفنده توفان جهالت
كه بر دار فنا مي شد عدالت
در آن عصري كه بُت جاي خدا بود
خدا مهمان قلب مصطفي بود
به دل در خلوتش تاب و تبي بود
به لبهايش چه يارب ياربي بود
در آن روزي كه عالم رنگ شب داشت
محمّد(ص) سوي او دست طلب داشت
چه شب ها آسمان در سينه اش بود
حقيقت همدم ديرينه اش بود
رداي معرفت پيچيده بر خويش
به سرگرداني دل،چاره انديش
ز دنيا و زمافيها جدا بود
تمام هستي اش (غار حرا) بود
در آن فرخنده روز آن شام آخِر
ندا آمد محمد (قُم فَاَنذِر)
محمّد(ص) را خدا پيغمبري داد
به او مُهرونشان رهبري داد
در رحمت به روي خلق بگشود
محمّد(ص) را خدا مبعوث فرمود
در آن ايّام كفر و بي خدايي
كسي آمد رَه آوردش رهايي
كسي آمد كه گُل در سينه اش بود
نگاه جبرئيل آئينه اش بود
كسي كه (رحمهُ للعالمين) بود
براي مردُمانش (الامين) بود
كسي كو گُل به جاي خار مي كاشت
هر آنچه بُت ز هر بُت خانه برداشت
كسي آمد كه با حق آشنا بود
كسي كو حامي اش تنها خدا بود
محمّد(ص)  آمد و بُتخانه بشكست
درون كعبه ي حق، نور بنشست
كسي آمد كه حرفي تازه مي گفت
سخن از عدل و از اندازه مي گفت
فداي نام پاكت«مُصلحي» باد
به فرداي قيامت كن از او ياد
تاريخ: ۱۳۹۳/۳/۱۰