« تلاوت مهتاب»

 « تلاوت مهتاب»
حضور آینه های بهار را حس کرد
کسی که سرو قدش جویبار را حس کرد
به یاد آن همه چشمان منتظرچون موج
میان آب و عطش انتظار را حس کرد
کسی که تا لب چشمه فرات را می برد
به کام تشنه،تبار شرار را حس کرد
چه دید در یلۀ دشت،غیر تاول اشک
دلی که دیدۀ او آبشار را حس کرد؟
میان زمزمۀ جویبارِ جاریِ دشت
ترانه های لب سوگوار را حس کرد
ندید در تپش یال اسب خود جز سرخ
بهارِ نرگسِ چشمی که خار را حس کرد
تنی لطیف تر از آیۀ گُل خورشید
به روی دامن صحرا غبار را حس کرد
دمی که آینۀ آب بوسه زد به رکاب
فرات،حسرت اشک سوار را حس کرد
چو بی تلاوت مهتاب یکه شد خورشید
سپیده آمد و شب های تار را حس کرد
تاريخ: ۱۳۹۲/۱۲/۱۴