« تک سوار»

 « تک سوار»
شب به درازا کشید و یار نیامد
در بر ما آن نکو عذار نیامد
آنکه خرامان برفت و برد به یغما
از دل و جان طاقت و قرار نیامد
وعدۀ دیدار داد و پس چه سبب شد
کاو ز عنایت به ما کنار نیامد
گشته کمان قامت از ملال زمانه
پرده گی ام از چه آشکار نیامد
لشکر عصیان قدم نهاده به میدان
روز جدال است تک سوار نیامد
شهر پُر از فتنه گشته است و لیکن
این غم ما بس که شهریار نیامد
شهرت حسنش گرفته جملۀ آفاق
کس به نکوئی آن نگار نیامد
پردۀ حرمت دریده خصم بد اندیش
در دلم این غم که پرده دار نیامد
دیده نیاسود در رهش نگرانست
آن که بر آرد زِ انتظار نیامد
آه و صد افسوس کز بهار وصالش
عطر نسیمی در این دیار نیامد
سوز و گداز مرید از غم یار است
زآن که در این عهد و روزگار نیامد

تاريخ: ۱۳۹۲/۱۱/۳۰