«حضرت ابوالفضل(ع)»

  «حضرت ابوالفضل(ع)»
     یک آینه نور بود و یک ماه در آب
یک قدِّ رشید و چشمی آگاه در آب
تا ساقی عشق تشنه کام آمد و رفت
صد شعله نشاند آتش آه در آب
***
در هر قدمم هزار منزل آه است
ای آب چقدر تا لب تو راه است؟
من آب شدم،تو را به دست آوردم
افسوس که عمر ماندنت کوتاه است!
***
در کوچ قبیله ی بهاران ای چشم
من مانده ام و نگاه یاران ای چشم
با یاد لب تشنه ی این وسعت نور
بر دشت ببار مثل باران ای چشم
***
تا وادی خون سبوی خود را بُردی!
در کام عطش گلوی خود را بُردی!
بعد از تو فرات با لب خود می گفت:
ای آب تو آبروی خود را بردی!
       
تاريخ: ۱۳۹۲/۸/۲۸