وقتی که میان کوفه تنها افتاد چون رنگ سحر به جان شب ها افتاد آن قدر شبانه ها هجوم آوردند تا قامت آفتاب از پا افتاد! *** گفتی که چه آن سوار با خود می برد؟ یک فصل پُر از بهار با خود می برد می رفت و خزان به سوی او می آمد وقتی که صد انتظار با خود می برد *** آهنگ سفر کرد به فرمان حسین در کوچه ی کوفه شد غزل خوان حسین وقتی که حماسه را به خون امضا کرد می گفت:که جان من به قربان حسین شاعر: غلامرضا شکوهی |