استاد قاسم سرویها درگذشت

 استاد قاسم سرویها درگذشت

شب اول ماه مبارک رمضان 1304هجري شمسي در شهر مقدس مشهد مصادف بود با تولد پسری به نام قاسم در خانواده‌ مذهبي سرويها. این پسر تا کلاس سوم دبستان تحصيل کرد و سپس به دلیل مشکلات آن روزها در نانوايي پدر مشغول به‌کار شد، اما 16سالگي به قاسم سرویها فرصت دوباره‌ای داد تا به کسب علم بپردازد. نوجوان آن روزها موفق به اخذ ديپلم شد. هنوز 27سالگی را تمام نکرده بود که با کسب اجازه از مرجع بزرگ زمان، آيت‌ا... بروجردي به‌عنوان معلم دوره دبستان به تدريس کودکان شهرش پرداخت. در همان ايام ذوق شعري به سراغش آمد و کلمه‌ها در ذهن‌اش می‌رقصیدند.

مدتی نگذشته بود که علقه‌های مذهبی سرویها سبب شد؛ رباعيات، غزل و بعضاً قصيده‌هاي متفاوتي را اکثرا با محور مدح ائمه‌اطهار(ع) بسراید. وي سال‌هاي بعد در کنکور شرکت کرد و موفق شد با قبولی در دانشگاه در رشته الهيات ليسانس بگيرد. وي در سال60 از اداره آموزش و پرورش به اداره کل ارشاد خراسان منتقل شد و مدتي به عنوان مدير کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان به امور فرهنگي پرداخت و سرانجام در سال62 بازنشسته شد. البته پس از دو سال در دانشگاه تازه‌تأسيس علوم اسلامي رضوي به عنوان معاون اداري و مالي به خدمت پرداخت و تا سال67 با اين دانشگاه همکاري مي‌نمود. استاد سرويها بارها در محضر علامه فقيد اميني صاحب کتاب گرانقدر «الغديرات» شعر خواند و توسط ايشان مورد تفقد قرار گرفت. همین تشویق‌ها سبب شدند تا او کار شاعری‌اش را رها نکند. ادامه شاعری‌اش مصادف بود با آشنایی با شاعران دیگر مشهد که از آن میان می‌توان به مقام معظم رهبري اشاره داشت که آن زمان در مشهد حضور داشتند. وي در جلسات شعر در محضر مقام معظم رهبري در سال‌هاي قبل از انقلاب بارها شعر خواند.

خود ایشان خاطره جالبی در این زمینه دارند؛ «یک شب در خانه دور هم نشسته بودیم و چای می‌خوردیم که زنگ زدند. وقتی در را باز کردیم، دیدیم حضرت آیت‌ا.. خامنه‌ای به‌همراه چند نفر پشت در هستند. فکر هر کسی را می‌کردیم الا ایشان، بدون اطلاع آمده بودند. کمال (فرزند اسیر استاد) از دیدن آقا آن‌هم در منزل‌مان شوکه شده بود. آقا، کمال را بغل کرده و بوسیدند، کمال هم فقط گریه می‌کرد. آقا لطف زیادی داشتند و اگرچه از سال‌های قبل با ایشان آشنا بودم و از رهنمود‌هایشان بهرمند می‌شدم اما آن شب نمی‌دانستند که کمال فرزند من است و جایی که آمده‌اند منزل ما. وقتی که بنده را دیدند، آن وقت تازه متوجه شدند و فرمودند: «اینکه سروی خودمان است»

سرويها پس از پیروزی انقلاب اسلامي به سرودن شعر و حمايت از دستاوردهاي انقلاب پرداخت. همین نگاه باعث شده تا امروز از او در زمينه انقلاب و دفاع مقدس اشعار بسياري را داشته باشیم و از او به عنوان یکی از پیشکسوتان شعر دفاع‌مقدس یاد شود. در سال67 بود که بخشی از سروده‌هایش پیرامون جبهه، جنگ و شهادت در مجموعه‌ای به‌نام «سروستان» جمع‌آوری شد.
زندگی استاد قاسم سرویها از این منظر هم قابل مشاهده است. در مشهد کمتر کسی پیدا می‌شود که خانواده سرویها را نشناسد. خانواده‌ای که دو شهید و یک آزاده را تقدیم انقلاب کرده است.

با شروع جنگ تحميلي «محمد سرويها»، فرزند ارشد استاد سرویها، متولد سال37 همراه با رزمندگان به دفاع از کشور پرداخت تا اینکه در سال60 و در عمليات «الله‌اکبر» به درجه رفيع شهادت نائل شد. پس از آن دو فرزند ديگر این مرد هم به نبرد حق عليه باطل شتافتند که «محمدهادي» فرزند چهارم و بیست ساله استاد در عمليات «خيبر»(سال 62) مفقود شد تا اینکه در تفحص‌های مناطق جنگی پیکرش پیدا و در سال75 تدفين شد. سومين فرزند استاد، «محمدکمال» نيز به اسارت دشمن درآمد و درنهايت در تابستان 1369 به همراه ديگر آزادگان به ميهن بازگشت که پس از ادامه تحصیل اکنون به عنوان دکتر محمدکمال سرویها عضو شورای اسلامی مشهد شناخته می‌شود.

خود استاد در طي سال‌هاي جنگ علاوه بر حضور در جبهه‌ها به عنوان تبليغ و کمک‌رساني، نقش بسزايي در تشويق و ترغيب دوستان، جوانان و حتي برخي از علما به جبهه‌ها داشتند.
این روحیه را در اشعار استاد به خوبی می‌توان مشاهده کرد:

ای عزیزان کاش من ده‌ها پسر داشتم
تا ز جانبازیشان شور دگر می‌داشتم
جمله را قربانی اسلام می‌کردم ز شوق
تا ز سوز سینه زهرا(س) خبر می‌داشتم

پس از تمام این‌ها و امروزه استاد قاسم سرویها به علت بيماري ديابت کمتر در جلسات حضور مي‌يابند، جلسات مداوم دیالیز استاد اجازه حضورش را در محافل فرهنگی و هنری خیلی کم میسر می‌کند و برای دیدن استاد باید یا به منزل ایشان یا به جلسه شعر رضوي در حرم بروید یا در جلسه مذهبي ذکر صلوات در صبح جمعه سراغشان را بگیرید.

تاريخ: ۱۳۹۱/۱۰/۵