فصل پنجم

 فصل پنجم
فصل پنجم

امشب اي غم با من از دنيا مگو
با من از دنياي وانفسا مگو
خسته ام از نفس اين تكرارها
خسته از نقش در و ديوارها
سال ها دردي است همراه دلم
زخمه اي بر زخم جان كاه دلم
شعله شعله آه سوزان را ببين
در حريم سينه طوفان را ببين
ناله اي جان سوز آواي من است
يك نيستان ناله در ناي مـن است
با كه بايد گفت از درد درون
شعـلـه‌ي رويـيـده تا مرز جنون
داغ هجر كربلا دارد دلم
آتـــشي بي انــتها دارد دلم
سال ها در انتظارم يا حسين
بي قرارم بي قرارم يا حسين
آهوي چشمم به راهت مانده است
در تب و تاب نگاهت مانـده است
اي امام عشق ياري كن مرا
قطره ام چون رود جاري كن مرا
آفتاب محض، خورشيدم تويي
قبله گاه عشق، اميدم تويي
چهار فصل زندگي را با توام
دل به دريا داده مولا با توام
خوب مي دانم تو فصل ديگري
از تمام فصل ها زيباتري
عشق در فصل تو زيبا مي شود
فصـل پـنجم با تو معنا مـي شود
فصل پنجم سبز از خون تو شد
هر چه ليلا بود مجنون تو شد
خون تو با عاشقي همراه شد
در نگاه عشق ثار الله شد
اي زلال حُسن جاري تا ابد
جلوه گاه پايداري تا ابد
با تو هفتاد و دو تن گل كرده اند
روي نيزه بي بدن گل كرده اند
مثل شمعي در كنارت سوختند
عالمي را درس عشق آموختند
دل بريده از همه تنها شدند
آشنا با غربت دريا شدند
عشق را آئينه كاري كرده اند
فصل پنجم را بهاري كرده اند
باز امشب مثل باران بهار
يا چو اشك لحظه هاي انتظار
تا سحر غرق تمنا مي شوم
با دل ديوانه تـنها مـي شـوم
كاشكي اشك غريبم گُل كند
ناله ي اَمّن يُجيبم گُل كند

شاعر : محمد صادق بخشی
تاريخ: ۱۳۹۴/۷/۲۶