غبار غریبی غبار غصّه نشسته به شانهام آقا
پر از گلایه و بغض و بهانهام آقا
من آن کبوتر آوارهام که چندین سال
به هر بهانه پی آب و دانهام آقا
چنان غبار غریبی نشسته بر دوشم
که بین مردم خود بینشانهام آقا
هزار بغض نهفته که در گلو دارم
برای گریه به دنبال شانهام آقا
حرامی آمد و دار و ندار ما را برد
به این بهانه که بیآشیانهام آقا
ببین چگونه بدون تو یأس و تاریکی
رسوخ کرده به عمق ترانهام آقا شاعر : علی باقری اصل |