حضرت رضا (ع)

 حضرت رضا (ع)

حضرت رضا (ع)

بی‌فروغ است فلک پیشِ چراغانیِ کویَت
یاسِ مهتابی اگر هست، شکفته‌ست به بویت

آفتابی‌ست فروزنده‌ی شب‌های غریبان
گنبدِ روز درخشنده‌ی شب آینه‌جویت

شب، شبِ دنجِ دعاهای زلال است و زیارت
خوش به حالِ دلِ من؛ معتکفِ تشنه‌ی کویَت

دلِ لایعقلِ من ارزشِ سوزاندن دارد؟!
هرکه این‌جاست، چرا مست نباشد ز سبویت؟!

دل، نه غربی‌ست نه شرقی‌ست. در این هولِ قیامت،
دلِ من قبله‌نمایی‌ست که چرخیده به سویت

دلِ من! محشرِ کبراست... تو شایسته نبودی
باز، او خواست بیاییّ و نیاورد به رویت

می‌روی از حرم و مانده چو هنگامِ رسیدن
حسرتی سوخته در سینه و بغضی به گلویت

رضوان

همین دیشب، به چشمم زندگی مانندِ زندان شد
امید از ناامیدی‌های من ترسید و پنهان شد

نشستم پیشِ سقّاخانه‌ی آیینه با حسرت
دو شمعِ اشک روشن کردم و آیینه حیران شد

دلم تاریک بود؛ آهی کشیدم، «یا رضا» گفتم
زوایای دلم، مثلِ حرم، آیینه‌بندان شد

الهی من فدای عطرِ طاقت‌سوزِ ایوانت
که با یادش شبستانِ مشامم نورباران شد

به چشمم مژده‌ی وصلِ تو را گنبدنما دادم
دلم لرزید، چشمم خیس شد، جانم چراغان شد

اگر مهتاب با یک کاسه نور آمد به پابوسَت،
نصیبش تا ابد دربانیِ درگاهِ رضوان شد

هزاران کاسه گندم، نذرِ کفترهای آزادت
دلم پر زد به شوقِ دامت و حالم پریشان شد

خودت امّیدوارم کرده‌ای؛ دستم به دامانت
به دریا رهنمون شو ابرِ بغضی را که باران شد

شاعر: محمدجوادشاهمرادی

تاريخ: ۱۳۹۴/۶/۲۱