« انتظار »

 « انتظار »

« انتظار »
مانده بر مَقدمت مهيّا چشم
تا چه سازد فراق تو با چشم
اين غم دير سال، جانها را
يا به لب مي رساند و يا چشم
جز تب تيغهاي تشنه نديد
بانگ برداشت تا به هر جا چشم
اي طلوع زمينيان مددي!
سوخته شب در آسمانها چشم
سر به فرمان توست آنچه تو راست
رام امر توئيم مولا! چشم!
زين شب تيره باز خواهد ماند
تا طلوعت زبام فردا چشم

شاعر: جلیل فخرایی

تاريخ: ۱۳۹۴/۳/۷